فغان کرد آسیای دستی او
که: دشمن زد شرر بر هستی او!
دل ستان مینالید چون رود
که دست او همیشه بر سرم بود!
به مژگاه، فضّهاش یاقوت میسفت
به دل آهسته مینالید و میگفت:
بقیه در ادامه طلب...
فغان کرد آسیای دستی او
که: دشمن زد شرر بر هستی او!
دل ستان مینالید چون رود
که دست او همیشه بر سرم بود!
به مژگاه، فضّهاش یاقوت میسفت
به دل آهسته مینالید و میگفت:
بقیه در ادامه طلب...